رجبعلی تبریزی و صدرالمتألهین
شاید کمتر شنیده باشید که حکمت معنوی تشیع در حوزهی فلسفی اصفهان، انشعاب پیدا کرد و از این طریق دو جریان فکری متفاوت به منصهی ظهور و بروز رسید. پس از درگذشت میرداماد در زمان حکومت صفویان دو شخصیت ممتاز فکری در صحنهی اندیشه ظاهر میشوند و هر یک از این دو شخصیت در رأس یک جریان فکری قرار میگیرند. منشأ این اختلاف، ریشهای است و تفاوت را باید در مسئلهی اساسی اصالت ماهیت یا اصالت وجود جستجو کرد. صدرالمتألهین شیرازی پس از اینکه سالهای جوانی خود را در تقویت و تثبیت مبانی اصالت ماهیت سپری کرد در یک تحول شدید فکری موضع خود را تغییر داد و باشور و شوق هر چه بیشتر به اقامهی برهان در راه اثبات اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت پرداخت. شیخ رجبعلی تبریزی در مقابل این جریان فکری، موضع گرفت و تا آنجا که میتوانست در راه اثبات اصالت ماهیت و اعتباری بودن وجود کوشش نمود.
اشتباه غرب؛ با دفن ابنرشد، همه چیز تمام نشد!
کسانی که با فرهنگ اسلامی آشنایی دارند به خوبی میدانند که تفسیر معنوی قرآن و توجه به باطن این مصحف شریف یک منشأ مهم اساسی برای تأملات فلسفی به شمار میآید. اغراق نیست اگر ادعا شود که تفسیر تأویلی قرآن به هیچ وجه نمیتواند از نوعی تأمل فلسفی منفک و جدا بوده باشد. این مسئله نیز مسلّم است که تفسیر تأویلی قرآن و توجه به اعماق و پردههای باطنی این کتاب مقدّس در روایات و احادیثی که از ائمه اطهار - علیهم السلام - رسیده است، ریشه دارد. به این ترتیب میتوان گفت تأملات فلسفی در جهان اسلام، چه در دایرهی تجربیات معنوی و چه در حوزهی حکمت نظری، با روایاتی که از ائمه معصومین - علیه السلام- رسیده است، اتصالی وثیق و ارتباطی عمیق دارد. با مراجعه به آثار عرفا و کتب حکمای الهی به آسانی میتوان دریافت که توجه به برخی از روایات تا چه اندازه در سیر اندیشه و تأملات فلسفی این اندیشمندان اثر داشته است. غافل ماندن از این حقیقت تاریخی است که موجب شده بسیاری از اشخاص، به خصوص شرق شناسان، مرتکب اشتباه شوند و تاریخ را تحریف کنند. مهمترین اشتباه این افراد این است که گفتهاند جریان فکر فلسفی با مرگ ابن رشد در سال 595 هجری پایان یافت و پروندهی تأملات فلسفی در جهان اسلام برای همیشه بسته شد. این افراد معتقدند هنگامی که در پایان قرن ششم هجری، جنازهی ابن رشد به خاک سپرده شد، فلسفهی اسلامی نیز به گور تاریخ پیوست و چشمهی اندیشه برای همیشه در این دیار خشکید. با افول ستارهی فلسفه در مغرب جهان اسلام پس از مرگ ابن رشد، خورشید حکمت اشراقی در مشرق جهان اسلام با نشر آثار سهروردی درخشیدن گرفت. با تشکیل حکومت سلسهی صفویه در ایران که به طور رسمی آیین تشیع را ترویج میکرد، شجرهی حکمت و فلسفهی اسلامی بار دیگر بارور گشت و ثمرات نیکو و شیرین داد. البته نباید فراموش کرد که تاریخ تشیّع از هنگامی که در زمان پیغمبر- صلّیاللّه علیه و آله- با نام شیعهی علی (ع) به ظهور رسید تا تشکیل دولت صفوی در ایران، یعنی حدود مدت نه قرن بعد از آن، یکی از طولانیترین و پرجاذبهترین فصول تاریخ اسلام را آشکار میسازد.
ویژگیهای اندیشمندان طلوع عصر صفوی
از خصوصیات اندیشمندان این عصر، یکی این است که آنان علاوه بر اینکه در حکمت و مباحث عقلی صاحبنظر بودند، در مورد علوم نقلی مانند فقه، حدیث، رجال و درایه نیز از مهارت و توانایی لازم برخوردار بودند. ملامحسن فیض کاشانی ، محقق سبزواری ، آقاحسین خوانساری و سید محمد اصفانی (معروف به فاضل هندی) را میتوان از نمونههای بارز و آشکار این دسته از اندیشمندان به شمار آورد. بهاءالدین فاضل هندی آثاری از قبیل: المناهج السویة فی شرح الرّوضة البهیّة و کشف اللّثام عن قواعد الأحکام در فقه به رشتهی تحریر درآورده و در عین حال به تلخیص کتاب شفای ابنسینا تحت عنوان ملخّص الشفاء دست یازیده است. او فقیه بزرگی بود که اندیشههای فلسفی را منافی مبانی فقهی نمیدانست. ملامحسن فیض کاشانی، علاوه براینکه در فلسفه و مسائل عقلی آثاری ارزنده از خود به یادگار گذاشت، در علم حدیث و تفسیر نیز مهارت و توانایی داشت. بین تفسیر صافی و کتاب وافی او، که به احادیث مربوط است، هماهنگی و سازگاری وجود دارد. در تفسیر صافی و کتاب وافی، امور معنوی و مسائل مربوط به باطن، فراوان دیده میشود.
یادآور شدیم که غور در امور معنوی و مسائل مربوط به باطن همواره با تأملات فلسفی همراه است، به همین جهت است که میتوان گفت این دسته از اندیشمندان جامع معقول و منقول بوده و اندیشهی آنان همواره به صبغهی معنویت آراسته است. بیشتر اندیشمندان عصر صفوی از این ویژگی برخوردار بوده و آثاری که از آنان باقی مانده میتواند گواه این مدعا باشد.
صدرای کبیر
در میان اندیشمندان عصر صفوی شخص صدرالمتألهین به عنوان بنیادگذار یک مکتب فلسفی نیرومند، از هر شخصی دیگری شناختهتر است. اندیشههای بلند این حکیم بزرگ به گونهای گسترش یافته که در طول حدود چهار قرن، بسیاری از صاحبان فکر را تحت تأثیر و سیطرهی خود قرار داده است. البته در طول این چند قرن، کسانی آمدهاند که در مقابل صدرالمتألهین موضع گرفته و کوشیدهاند اندیشههای او را مورد انتقاد قرار دهند، ولی عدهی این اشخاص اندک بوده و نقد آنان نیز تنها به چند حاشیه و تعلیقه محدود شده است. از زمان صدرالمتألهین تاکنون، هنوز کسی نتوانسته به طور منظم و منسجم و براساس اصول و مبانی محکم فلسفه، این فیلسوف را با نقدی شامل و جامع الأطراف ارزیابی کند.
میرفندرسکیِ ناشناخته!
دو شخصیت مهم عصر صفوی، یعنی میرابولقاسم فندرسکی و شیخ رجبعلی تبریزی، چنان که باید و شاید، شناخته شده نیستند. همان گونه که میرداماد و صدرالمتألهین، استاد و شاگرد بودهاند، میرابولقاسم فندرسکی نیز استاد شیخ رجبعلی تبریزی به شمار میآید. ولی بین این استاد و شاگرد و آن استاد و شاگرد از لحاظ سبک اندیشه و اسلوب تفکر فاصله بسیار است. کسانی (همچون استاد علیاصغر حلبی) بر این عقیدهاند که میرفندرسکی از پیروان حکمت مشائی بوده و بیشتر اوقات کتب شیخالرئیسابوعلیسینا را تدریس میکرده است. ولی حقیقت این است که تدریس کتب ابنسینا دلیل برمشائی بودن شخص نیست، زیرا بسیارند کسانی که آثار ابنسینا را تدریس میکنند ولی خود را پیرو مکتب مشائی معرفی نمیکنند. به علاوه شواهدی در دست است که نشان میدهد میرفندرسکی تابع اندیشهی مشائیان نبوده است. قصیدهای که از این حکیم به یادگار مانده و در بسیاری از کتب نقل شده، نشاندهندهی این است که او به مشرب فکری افلاطون بسیار نزدیک بوده است. ما به عنوان نمونه چند بیت از آن قصییده را نقل میکنیم: چرخ با این اختران نغز و خوش زیباستی صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی صورت زیرین اگر با نردبان معرفت بررود بالا همی با اصل خود یکتاستی در نیابد این سخن را هیچ فهم ظاهری گر ابونصر استی و گر بوعلیسیناستی از سوی دیگری اهل بصیرت به روشنی میدانند که قاعدهی امکان اشرف و اتحاد عاقل و معقول صبغهی مشائی نداشته و به مشرب افلاطون نزدیکتر است. شیخالرئیس ابوعلیسینا، با صراحت تمام، اتحاد عاقل و معقول را مردود شمرده و بضاعت علمی افلاطون را در مورد این مسئله، مزجات دانسته است. نکتهای که باید به آن توجه شود این است که میرفندرسکی در رسالهی حرکت، مُثُل افلاطونی را فضل دانسته و گفته است در مکوّنات به وجودد مُثُل نیازمند نیستیم. آنچه در این رساله راجع به مُثُل آمده با آنچه او در قصیدهی سابقالذکر ابراز داشته سازگار نیست. و در اینجاست که باید یا قصیده را مجعول بدانیم یا اینکه در صحت نسبت رسالهی حرکت به میرفندرسکی تردید روا داریم. البته راه سومی نیز وجود دارد و آن این است که بگوییم میرفندرسکی رسالهی حرکت را تنها بر مذاق و مشرب حکمای مشائی به رشتهی تحریر درآورده است. این نظریه که گفته شود او رسالهی حرکت را بر مشرب حکمای مشائی نوشته، طبیعیتر است از اینکه بگوییم این فیلسوف قصیدهی معروف خود را مطابق مشرب دیگران به رشتهی نظم کشیده است.
میرفندرسکی و تأثیر بر آرای رجبعلی تبریزی
هرچه در این باب گفته شود، در این واقعیت تردید نیست که میرفندرسکی در اندیشههای شیخ رجبعلی تبریزی به شدت اثر گذاشته است. شیخ رجبعلی تبریزی نیز به نوبه خود یک جریان فکری را به وجود آورد که بسیاری از اندیشمندان پس از وی این جریان فکری را اساس اندیشه خویش ساختند شیخ رجبعلی از معاصران صدرالمتألهین شیرازی شناخته میشود ولی از جهت نوع فکر و سبک اندیشه، فرسنگها با او فاصله دارد. حکیم تبریزی با نظریهی حرکت در جوهر به شدت مخالف است، و با قول به وجود ذهنی نیز روی خوش نشان نمیدهد. او در رسالهی الأصل الأصیل به ابطال وجود ذهنی پرداخته و آن را بر دو مقدمه استوار ساخته است. از جملهی مسائل مهم و اساسی که شیخ رجبعلی تبریزی بر آن تأکید میکند، یکی این است که او اطلاق وجود را بر واجب و بر ممکنات به نحو اشتراک لفظی میداند، در همین مورد است که حکیم تبریزی به قول حکمای هند تمسّک کرده و میگوید: حکمای هند به این معنی تصریح کردهاند و گفتهاند که حقتعالی هست نه به هستی که ممکناتند.
او پس از پذیرش قول به اشتراک لفظی وجود بین واجب و ممکنات، نظریهی دیگری را مطرح میکند که بسیار بحثانگیز است. شیخرجبعلی تبریزی صفات حق تبارک و تعالی را انکار کرده و معتقد است صفات در مورد واجب، عین ذات نیست، زائد بر ذات نیز نیست. این سخن به معنی این است که ذات مقدس حق تبارک و تعالی از هرگونه صفت منزّه و مبّراست و نمیتوان او را موصوف به صفات دانست.
مبانی فکری و فلسفی شیخ رجبعلی تبریزی به گونهای است که به نوعی از الهیات تنزیهی منتهی میگردد. طرز تفکر و سبک اندیشهی او به هیچ وجه جدید نیست و سابقهی آن به زمانهای دور باز میگردد. منابع فکری این حکیم و کتابهایی که او به آنها دسترسی داشته برای ما شناخته شده نیست. البته او به کتاب اثولوجیا که به اشتباه آن را به ارسطو منسوب کردهاند استناد کرده و رگههای فکری مکتب نو افلاطونی در آثارش به وضوح قابل مشاهده است. حکیم تبریزی در برخی موارد به سخنان حکمای هند نیز تمسّک کرده ولی به هیچوجه سند گفتار خویش را روشن نکرده است. با این همه نمیتوان به طور قاطع ادّعا کرد که شیخ رجبعلی تبریزی از حیث اسلوب اندیشه و طرز تفکر به کدام یک از مکتبهای شناخته شدهی فلسفی وابسته است. آنچه در آثار شیخ رجبعلی تبریزی واضح و آشکار است و میتوان آن را سند سخنان این حکیم به شمار آورد، تعدادی از احادیث و روایات اهل بیت عصمت و طهارت است که او به شرح و تفسیر آنها میپردازد. حکیم تبریزی موضع خود را در مورد مسئلهی صفات حق - تبارک و تعالی- که بسیار پرماجرا و بحثانگیز است، با استناد به همینگونه از روایات توجیه میکند.
تأثیرات تبریزی و ملاصدرا
اکنون و حدود مدت چهارصد سال است که افکار فلسفی صدرالمتألهین شیرازی و اندیشههای حکمی شیخ رجبعلی تبریزی دو جریان فکری نیرومندی را ترسیم میکنند که بعد از این دو اندیشمند بزرگ، پیروان آنان این دو خط فکری را ادامه میدهند. حکیم تبریزی در تربیت شاگردان خود کوشش فراوان کرد و شاگردان او نیز در نشر اندیشههای استاد از هیچ کوششی دریغ نکردند. شاگردان معروف شیخ رجبعلی عبارتند از: قاضی سعید قمی ، محمد حسن قمی (برادر قاضی سعید)، مّلا عباس مولوی، مّلا محمد تنکابنی، میرقوام رازی و محمد رفیع پیرزاده این شخص تقریرات استاد را در دو مجلّد ضبط نمود و به ارشاد شیخ رجبعلی آن را معارف الهیه نام گذاشت. قاضی سعیدقمی که از عرفا و حکمای متألّه شناخته میشود، نسبت به استاد خود شیخ رجبعلی بسیار خاضع و صمیمی بوده و برخی از آثار خود را به وی تقدیم کرده است. این عارف عالی مقام در بسیاری از آثار خود مانند شرح توحید صدوق و کتاب کلید بهشت، آرا و عقاید شیخ رجبعلی را منعکس کرده و براساس همین آرا و عقاید موضعگیری نموده است.
شاگردان رجبعلی تبریزی از جملهی اندیشمندان بزرگ و در عین حال گمنامی که تحت تأثیر افکار و عقاید حکیم تبریزی قرار گرفته است علی قلیبن قرچغای خان (موسوم به خان حکیم )، را باید نام برد. این حکیم متألّه که از اندیشمندان بزرگ عصر صفوی محسوب میشود، در سطح وسیع و گستردهای افکار و عقاید شیخ رجبعلی تبریزی را ضمن آثار و تألیفات متعدد خود بیان داشته است. علی قلی بن قرچغای خان در میان اساتیدی که از محضر پرفیض ایشان بهرهمند گشته است بیش از همه تحت تأثیر افکار و عقاید شیخ رجبعلی تبریزی و سبک اندیشه و تفکر وی بوده است. این امر در احیای حکمت به وضوح قابل مشاهده است. این حکیم خان یا (خان حکیم) که از رفاه در زندگی و معیشت تا حدودی برخوردار بوده، توانست به بسیاری از رسائل فلسفی و کتب حکمی که میراث گذشتگان محسوب میشود دست یابد. دسترسی به کتب متعدد فلسفی و شوق مطالعه و تحقیق که خداوند به علی قلی خان عنایت فرمود، موجب شد که بتواند حوزهی اندیشهی خود را گسترش دهد و به نکات جالب توجه و بدیعی دست یابد. این موهب و عنایت خداوندی بود که خان حکیم توانست آثار ارزشمند و گرانقدری را به وجود آورده و آنها را برای آیندگان به یادگار باقی بگذارد. در میان حکما و اندیشمندانی که از مکتب فکری شیخ رجبعلی تبریزی پیروی میکنند کمتر اندیشمندی را میشناسیم که به اندازهی علی قلی خان آثار مکتوب از خود به جای گذاشته باشد.
یک خبر خوش دو مورد خان حکیم (علی قلی بن قرچغای خان)!
اجازه بدهید اینجا درد دل بکنیم و بگوییم آنچه دربارهی آثار علمی خان حکیم ذکر شد، دربارهی آثار ارزشمند بسیاری از حکما و علمای دیگر اسلامی نیز صادق است. بسیاری از آثار گرانبهای اندیشمندان اسلامی در گوشهی کتابخانههای جهان وجود دارد که هنوز به زیور طبع آراسته نشده است. بانهایت تأسف باید گفت برخی از این آثار به علت عدم توجه درست در حال فرسوده شدن و نابودی است. بیتردید از میان رفتن است آثار علمی و فلسفی که از ثمرات و نتایج فرهنگ پرمحتوای اسلامی است، فاجعهای بزرگ و رویدادی سهمناک به شمار میآید. امید است علاقهمندان به فرهنگ اسلامی به این خطر بزرگ توجهکنند و تا آنجا که میتوانند در رفع این نقصیه کوشش نمایند.
و خبر خوش (اینکه در سال تحصیلی 73-1372 در گروه فلسفهی دانشگاه تهران، کار تصحیح و احیای، کتاب احیای حکمت اثر همین خان حکیم، یعنی علی قلی بن قرچغای خان است. این کتاب ارزشمند که مشتمل بر یک دوره حکمت طبیعی و الهی است و به زبان شیرین فارسی به رشتهی نگارش درآمده توسط محقّق سخت کوش و پژوهشگر مشتاق خانم فاطمه فنا به عنوان پایان نامهی کارشناسی ارشد رشتهی فلسفه تصحیح و آمادهی گردید. علاقمندان دربارهی احوال و آثار و زندگی علی قلی بن قرچغای خان میتوانند به آنجا مراجعه نمایند.
کتاب احیای حکمت علیقلی بنقرچغای خان همانند سایر آثار این اندیشمند توانا نشاندهندهی جریان فکری نیرومندی است که در جهت خلاف اندیشههای صدر المتألهین شیرازی وجود داشته است. این جریان فکری در تعلیمات شخ رجبعلی تبریزی به اوج خود رسیده و به عنوان یک نظام فلسفی مطرح شده است. این نظام فلسفی که با نوعی از الهیات تنزیهی سازگاری دارد، با معانی و مضامین برخی از روایات اهل بیت عصمت و طهارت - علیه الّسلام - نیز نزدیک است. در این نظام فلسفی رگههایی از اندیشههای مکتب نوافلاطونی نیز وجود دارد که برای اهل بصیرت به وضوح قابل مشاهده است.
رجبعلی تبریزی و ملاصدرا؛ همسوییها و ناهمسوییها
بیتردید صدرالمتألهین شیرازی نیز در نظام فلسفی خود که در جهت خلاف مکتب شیخ رجبعلی تبریزی قرار دارد و از مضامین روایات شیعه و معانی آیات قرآن مجید بهرهمند شده و از این طریق به اندیشهی خویش وسعت و غنا بخشیده است، ولی در این مسئله نیز تردید وجود ندارد که سبک تفسیر صدرالمتألهین از آیات و برداشت او از روایات غیر از سبک و اسلوبی است که شیخ رجبعلی تبریزی و شاگردانش از آن پیروی میکنند. به عبارت دیگر میتوان گفت هر یک ا ازین دو جریان فکری که هم معاصر و هم رقیب یکدیگرند به حکم اینکه از معانی و مضامین روایات اهل بیت- علیهم السّلام - مدد میگیرد، رنگ حکمت شیعی را در ناصیهی خود آشکار می سازد.
منبع: www.iptra.ir |