استاد اکبر جمشیدیان شاعر طناز اصفهانی
استاد اکبر جمشیدیانشاعر طناز اصفهانی


شکر پاره‌ی اصفهانی و تنگ نمک آنچنانی در خانه‌ای قدیمی در اصفهانی به دنیا آمد، او نه تنها میراث دار زبان پرکنایه و استعاره‌ی اصفهان که اسباب تعالی آن هم بود.

زندگی را که آغاز کرد هنوز پنج، شش ساله نشده پدر را از دست داد و شاید بخاطر سختی‌های روزگار بود که رو به طنز آورد، چرا که آن کس که می‌خندد، دلش پر درد است.

پدر او مردی بود اهل مطالعه با سر سوزن ذوقی و خرده استعدادی در ادبیات او عاشق حافظ بود و مدام با دیوان و اشعار او عشق ورزی می‌کرد.

استاد اکبر جمشیدیان به قول خودش که می‌گفت: «تا یاد دارم کار کرده‌ام» سال‌ها در کارخانه زاینده رود کار کرد.گرچه محل کارش در سالن بافندگی بود، اما هرگاه که فرصتی می‌یافت به بیسوادان نیز سوادی آموخت. همین امر باعث شد تا مرحوم «جلال برجیس» پس از بنیان نهادن مدرسه‌ی فروغ در اصفهان او را به عنوان معلم دعوت به همکاری کند، و این شد که استاد اکبر جمشیدیان مدت 25 سال به امر آموزش در مدرسه فروغ و بهشت کودک مشغول بود. او عاشق مطالعه بود مطالعه را وظیفه‌ی شاعر را خوان و مطالعه کردن می‌دانست، و هماره دیگران را امر به مطالعه می‌کرد، او می‌دانست که خواندن یعنی شریک تجارب و دانش دیگران شدن.

جمشیدی همیشه و همواره دوران کارگری خود را بیاد داشت و درباره‌ی رنج و زحمت کارگران می‌سرود.

پرسند به محشر اگر از حاصل عمر گویم همه این بود، مرا گر ثمری بود

هر روز و شبی از پی نان رنج کشیدم رنج از من بیچاره و گنج از دگری بود

او همیشه و همه حال برای همه روزگاری خوش و جهانی پر از عدالت را آرزو داشت و در شعر‌هایش در پی تجلی چنین جهانی بود

خلق عالم را زهر کیش و نژاد مهربان و شاد می‌خواهد دلم

دودمان مردم بدکیش را تا ابد پر باد می‌خواهد دلم

نوجوان را به راه زندگی سرخوش از ارشاد می‌خواهد دلم

این جهان غرق در بیداد را پر از عدل و داد می‌خواهم دلم

او همچنین خواستار این بود که همه به حق خود قانع باشند و به دست رنج دیگران دست درازی نکنند:

خوش آن زمان که دگر دسترنج محرومان به هر بهانه نگردد ز هر طرف تاراج

جمشیدی به خوبی می‌دانست که بهترین راه مبارزه برای سختی‌ها و مشکلات خندیدن است و بهترین هدیه به مردمان غم زده، شاخه، شاخه‌ی لبخند

دلم خواهد از گفته‌ی خویشتن کنم غرق شادی دل مرد و زن

که هر کس به هر جای شعرم شنید بگوید بود پیک عشق و امید

استاد سید محمد علی جمال زاده، که خود اصفهانی بود و از داستان نویسان بزرگ ایران زمین درباره‌ی مرحوم جمشیدی چنین نگاشته است:

«در مجموعه اشعار اکبر جمشیدی یعنی «برهنه‌ی خوشحال» و «لبخند» که عز وصول بخشید رایحه لطف و عطر اصفهان را داشت و مایه‌ی نهایت مسرت خاطر من اصفهانی دو افتاده گردید، اکنون پس از دو روز و شب این دو کتاب را مطالعه کردم. کتاب جمشیدی عطر اصفهان را برایم آورد و لهجه با جان برابر اصفهانیان را به گوشم رسانید.

بوی عطر زنده رود را برایم زنده کرد، تا همچنانکه زیر آسمان گرفته و سرد ژنو، نشسته‌ام، خود را در ساحل زاینده رود بیابم.»

جمشیدی عهد کرده بود بخندد و بخنداند، تا غم و غصه از جهان رخت بر بندد، 

جهان در صورتی ارزنده باشد که دل سرور و لب پر خنده بادشد

تنها وصیت و سفارش مرحوم استاد اکبر جمشیدی به همه فقط خندیدن بود و غم و غصه را رها کردن 

بین دو لب خنده چو گرد عیان غصه و غم را ببرد از میان 

فایده خنده بود بی شمار چون من آزاده در این روزگار

ترک غم و غصه و آینده من خنده کن و خنده کن و خنده کن

دل به دنیا نبستن و آزاده وار زیستن از دیگر ویژگی‌های مرحوم جمشیدی بود

دور شو از مردم دنیا پرست دامن آزادگان آور بدست

کار دنیا زرق و برق بیش نیست در پی آن، مرد دور اندیش نیست

جان و دل را از هوسها دور کن با قناعت ملک جان معمور کن

او بر این باور بود که نباید به کار دیگران دخالت کرد و از نگاه او این کار خلاف ادب بود و آداب:

«اعجاز بود گر که در این عصر ببینم آن را که به کار دگری کار ندارد.

رضایت به آنچه خداوند به او عطا نموده و سر سپردن به آستانه‌ی حضرت حق و تسلیم امر او بودن از دیگر صفات مرحوم جمشیدی بود،

شاعر وارسته و آزاده‌ام اندر این ره امتحانها داده‌ام

راه تسلیم و رضا بگزیده‌ام خیر خود را اندر این ره دیده‌ام

او با همه با رویی گشاده و خنده بر لب برخورد می‌نمود و چنانکه با کسی شوخی می‌کردم احترام او را نگاه می‌داشت و هم مناسب گویی می‌نمود.

خانه‌ای مقبول می‌خواهم دلم همسری شنگول می‌خواهد دلم

کم شود پیدا ولی، مادر زنی ساکت و معقول می‌خواهد دلم

هر کسی نوعی پسندد طفل خویش من زاغول ماغول می‌خواهد دلم

استاد اکبر جمشیدیان (جمشیدی) کلام را برای خاطر خوشی مردم می‌خواست او که می‌دانست شاد کردن دل مردم و بندگا خدا چه قدر کار سترگ و عظیمی است، نیت کرده بود که جز برای این کار شعر نسراید:

دلم خواهد از گفته‌ی خویشتن کنم غرق شادی دل مردم و زن

که هر کس به جای شعرم شنید بگوید بود پیک عشق و امید.

استاد اکبر جمشیدی که همیشه در پی کار و تلاش بود، هم خود از تنبلی گریزان بود و هم دیگران را از این کار نهی می‌کرد و بر این باور بود که جز با کار و تلاش نمی‌توان به سربلندی و عزت دست یافت

ای تنبل از چه گوشه‌ی عزلت گرفته‌ای بر گرد خویش تار مذلت تنیده‌ای 

بر خیر و کار پیشه کن و سرفراز باش تا چند سر فکنده به کنجی لمیده‌ای

از زنده یاد استاد جمشیدی طنازی‌هایی البته به خامه تحریر در آمده بر جای مانده است که نام آن کتاب‌ها به قرار زیر است:

«برهنه خوشحال – 1343»، « لبخند – 1347» و «شلوغ و پلوغ – 1373» استاد جمشیدی پس از عمری خنداندن، نقش لبخند خود را در دوازدهم اردیبهشت 1382 به قطعه نام‌آوران، آرامستان باغ روضوان بخشید.

گفتم ای دکتر چرا رنگ رخم مهتابیس

گفت از رنج فراوان است و از بی خوابیس

گفتم ای دکتر دوای درد مخلص چیست، گفت

آب مرغ و ران غاز و سینه‌ی مرغابیس

گفتم ای دکتر کجا اینها میسر می‌شود

از برای آنکه قوتش شلغم و سیرابیس؟