دهقانی، در اصفهان، به خانه بهاء الدین، حکمران اصفهان رفت، نگهبانان راهش ندادند.
گفت به حکمران بگویید(خدا) به اصفهان آمده و بر در خانه تو نشسته، فوراً به دیدار او بیا.
حکمران وقتی این جمله را شنید متعجب اما ترسان و لرزان به درخانه آمد و از دهقان پرسید:
تو گفتهای خدایی؟ دهقان گفت: بلی، من(دهخدا) بودم عمال تو(ده) را به زور و ظلم از من گرفتند و از من فقط (خدا) مانده.
حمکران او را به خانه دعوت کرد و پس از تحقیق و احراز صحت ادعای دهقان ده را به او بازگرداند و او همچنان(دهخدا) باقی ماند.
در این مطلب، که از عبید زاکانی طنزپرداز قرن هشتم هجری نقل شد و نمیدانم واقعی است یا ساختگی، نکته مهمی وجود دارد و آن این که اصفهانیها از دیر زمان نکته سنج و شوخ طبع بودهاند...
دهخدای(ده) از دست داده تنها در پرتو این (نکتهسنجی) و (ظرافت طبع) توانست (ده) خود را پس بگیرد و باز به دهخدایی برگردد.
البته اصفهانیها غیر از نکتهسنجی و شوخطبعی، بسیار سریع الانتقال و حاضر جواب هم هستند، این داستان را که حتماً شنیدهاید: فرمانده ارشد نظامی کشور از یک پادگان در اصفهان بازدید میکرد. وقتی به آشپزخانه رسید از سربازی که آنجا بود پرسید امروز نهار چه دارید؟ (سرباز که هر روز آش خورده بود) با اطمینان ضمن سلام نظامی گفت: قربان، آش
فرمانده در دیگ را که بلند کرد دید دیگ پر از عدس پلو است، با عصبانیت گفت این که پلو عدس است، سرباز که نمیدانست به علت بازدید فرمانده امروز برنامه غذا را عوض کردهاند، دستپاچه شد اما با لحن خاصی گفت: (دیگه چه بهتر قربان...) این حاضر جوابی توأم با شوخطبعی، عصبانیت فرمانده را تبدیل به خنده کرد و سرباز قافیه بافته را از یک بازداشت تنبیهی نجات داد.
خداوند این روحیه نکته سنجی و حاضر جوابی را از اصفهانیهای شوخ طبع نگیرد.
«حسین غزالی»