اصفهان

طالع سعد سپاهان آذر است شاخص نقشش ، سرای قیصر است

اصفهان

طالع سعد سپاهان آذر است شاخص نقشش ، سرای قیصر است

یغماى جندقى

یغماى جندقى:

اگرچه اهل ادب، یغماى جندقى را با غزل ناب و ماندگار «نگاه کن که نریزددهى چو باده به دستم» مى‏شناسند اما باید گفت میرزا رحیم یغماى جندقى شاعرتضادها نیز محسوب مى‏شود. وى که زاده خور و بیابانک به سال 1196 ه.ق‏مى‏باشد شاعرى است خوش‏مشرب و بذله‏گوى و علاوه بر غزلیات شیرین داراى‏هزلیات شنیدنى است اما آنچه یغما را معروف کرده است مراثى جانسوز اوست.مرثیه ماندگار یغما که در قالب مستزاد سروده است در روانى و تأثیر کم‏نظیر است.

مى‏رسد خشک‏لب از شط فرات اکبر من،
نوجوان اکبر من
سیلانى بکن اى چشمه چشم تر من،
نوجوان اکبر من
کسوت عمر تو تا این خم فیروز نمون،
لعلى آورده برون
گیتى از نیل عزا ساخت سیه معجر من،
نوجوان اکبر من
تا ابد داغ تو اى زاده آزاده‏نهاد،
نتوان برد ز یاد
از ازل کاش نمى‏زاد مرا مادر من،
نوجوان اکبر من

یغما با روحانى و مجتهد و دانشمند معروف زمان خود، حاج ملا احمد نراقى‏مجالست داشت. گویند روزى حاج ملا احمد این رباعى را براى یغما خواند که:

عاشق ار بر رخ معشوق نگاهى بکند
نه چنان است گمانم که گناهى بکند
ما به عاشق نه همین رخصت دیدار دهیم
بوسه را نیز دهیم اذن که گاهى بکند(226)

و یغماى جندقىِ حاضرجواب و خوش‏مشرب به جاى اظهارنظر ادبى تنهاگفت: «کاش فتواى سوم را هم مى‏فرمودید.»!

نگاه کن که نریزد دهى چو باده به دستم
فداى چشم تو ساقى به هوش باش که مستم(227)
کنم مصالحه یکسر به صالحان مى کوثر
به شرط آنکه نگیرند این پیاله ز دستم
ز سنگ حادثه تا ساغرم درست بماند
به وجه خیر و تصدق هزار توبه شکستم
چنین که سجده برم بى‏حفاظ پیش جمالت
به عالمى شده روشن که آفتاب‏پرستم
کمند زلف بتى گردنم ببست به مویى
چنان کشید که زنجیر صد علاقه گسستم
نه شیخ مى‏دهدم توبه و نه پیر مغان مى
ز بس که توبه نمودم ز بس که توبه شکستم(228)
ز گریه آخرم این شد نتیجه در پى زلفش
که در میان دو دریاى خون فتاده نشستم
ز قامتش چو گرفتم قیاس روز قیامت
نشست و گفت: قیامت به قامتى است که هستم
حرام گشت به یغما بهشت روى تو روزى
که دل به گندم آدم‏فریب خال تو بستم


بهار، ار باده در ساغر نمى‏کردم چه مى‏کردم
ز ساغر گر دماغى تر نمى‏کردم چه مى‏کردم
هوا تر، مى‏به ساغر، من ملول از فکر هوشیارى
اگر اندیشه دیگر نمى‏کردم چه مى‏کردم
عرض دیدم به‏جز مى هرچه زآن بوى نشاط آمد
قناعت گر بدین جوهر نمى‏کردم چه مى‏کردم
چرا گویند در خم خرقه صوفى فرو کردى
به زهد آلوده بودم گر نمى‏کردم چه مى‏کردم
ملامت مى‏کنندم کز چه برگشتى ز مژگانش
هزیمت گر ز یک لشکر نمى‏کردم چه مى‏کردم
مرا چون خاتم سلطانى ملک جنون دادند
اگر ترک کله افسر نمى‏کردم چه مى‏کردم
به اشک ار کیفر گیتى نمى‏دادم چه مى‏دادم
به آه ار چاره اختر نمى‏کردم چه مى‏کردم
ز شیخ شهر جان بردم به تزویر مسلمانى
مدارا گر به این کافر نمى‏کردم چه مى‏کردم
گشود آنچ از حرم بایست از دیر مغان یغما
رخ امید بر این در نمى‏کردم چه مى‏کردم

نظرات 1 + ارسال نظر
تابان سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 03:51 ب.ظ

این بهترین وبلاگی هست که در زمینه اصفهانشناسی تا حالا دیدم .
باید به شما بخاطر اطلاعاتی که دارید تبریک بگم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد